داستان جالب عدالت و پارسایی حضرت سلیمان

عدالت و پارسایى سلیمان(ع)

براى یک رهبر حقّ، مسئله‌ی عدالت و پارسایى از مهم‌ترین ویژگی‌هایی است که موجب عدالت‌گستری و امنیّت و سلامتى جامعه شده، و مردم را از دل‌بستگی‌هایی که موجب دورى از خداپرستى خالص می‌گردد، حفظ می‌کند.

حضرت سلیمان(ع) در عین آن ‌که داراى آن‌ همه قدرت و مکنت بود، هرگز مغرور نشد و از حریم عدالت و پارسایى و ساده زیستى خارج نگردید. و اگر داراى قصرهاى عالى و بلورین بود، آن قصرها را براى زندگى مرفّه خود نمی‌خواست بلکه یک نوع اعجاز مقام پیامبرى او در شرایط آن عصر بود، تا همه را به ‌سوی خداى یکتا و بی‌همتا جذب کند.

شیوه‌ی زندگى او چنین بود که وقتى صبح می‌شد، از اشراف و ثروت‌مندان روى مى‌گردانید و نزد مستمندان و فقیران می‌رفت و کنار آن‌ها مى نشست و می‌گفت:

«مِسکینَ مَعَ المَسَاکِینِ»

«مسکین و بى نوایى هم‌نشین مسکینان و بینوایان است.»

وقتی‌که شب می‌شد، لباس زِبر مویین می‌پوشید، و آن را به ‌شدّت بر گردنش می‌بست، و همواره تا صبح گریان بود و به عبادت خدا اشتغال داشت، و از اجرت زنبیل‌هایی که می‌بافت، غذاى مختصرى تهیّه می‌کرد و می‌خورد، و راز این ‌که درخواست ملک و حکومت بی‌نظیر از خدا کرد این بود که بر کافران و حکومت آن‌ها غالب و پیروز گردد.

از عدالت و مهربانى او نسبت به زیردستان این‌ که: امام سجّاد(ع) فرمود: علّت این ‌که بر سر پرنده قُنبَره کاکلى مانند تاج قرار دارد، این است که حضرت سلیمان(ع) دست مرحمت بر سر او کشید، و چنین تاجى بر اثر آن، در سر او پدیدار گشت، که داستانش چنین است:

روزى قُنبَره‌ی نر می‌خواست با قُنبَره‌ی مادّه هم‌بستر شود، ولى قنبره‌ی مادّه امتناع می‌ورزید. قنبره نر به او گفت: «از من جلوگیرى نکن می‌خواهم از تو داراى فرزندى شوم که ذاکر خدا باشد.»

قنبره‌ی مادّه با شنیدن این سخن، تقاضاى همسرش را پذیرفت. سپس وقتی ‌که خواست تخم بگذارد، در مورد مکان تخم‌گذاری حیران بود. قنبره‌ی نر به او گفت:

«رأی من این است که در نزدیک جادّه تخم‌گذاری کنى. که هر کس تو را دید گمان کند تو براى جمع‌ کردن دانه از جادّه به آنجا آمده‌ای، در نتیجه کارى به تو نداشته باشد.»

قنبره‌ی مادّه پیشنهاد شوهرش را پذیرفت و در کنار جادّه تخم‌گذاری کرد و روى تخمش نشست، تا وقتی‌ که زمان بیرون آمدن جوجه‌اش از تخم نزدیک گردید.

روزى این دو پرنده‌ی نر و مادّه ناگهان باخبر شدند که حضرت سلیمان با لشکر عظیمش به حرکت درآمده‌اند، و پرندگان بر روى سپاه او سایه افکنده‌اند. قنبره‌ی مادّه به همسرش گفت: «این سلیمان(ع) است که با لشگرش به ‌طرف ما می‌آیند که از اینجا عبور کنند، من ترس آن دارم که خودم و تخم‌هایم زیر پاى آن‌ها نابود شویم.»

او برویم و آن‌ها را به او اهداء کنیم، زیرا سلیمان(ع) هدیه را دوست دارد.»

قنبره‌ی نر خرماى خود را به منقار گرفت، و قنبره‌ی مادّه ملخ خود را بین دو پایش گرفت و نزد سلیمان(ع) رفتند. سلیمان(ع) بر بالاى تختش بود. از آن‌ها استقبال کرد و قنبره‌ی نر در طرف راست او، و قنبره‌ی مادّه در طرف چپ او نشستند. سلیمان(ع) از آن‌ها احوالپرسى کرد و آن‌ها نیز ماجراى زندگى خود را به عرض سلیمان رساندند.سلیمان(ع) هدیه‌ی آن‌ها را پذیرفت و لشکرش را از آنجا دور ساخت تا آن‌ها و تخم‌هایشان را پایمال نکنند، و بر سر آن‌ها دست مرحمت کشید و براى آن‌ها دعا کرد. بر اثر دعا و مسح دست سلیمان(ع) تاجى زیبا بر سر آن‌ها روئیده شد.

حضرت سلیمان(ع) به ‌قدری به یاد خدا بود، که نه‌ تنها آن ‌همه قدرت و مکنت او را از یاد خدا غافل نساخت، بلکه آن را پلى براى یاد خدا قرار داده بود. روزى شنید: گنجشکى به همسرش می‌گوید: «نزدیک من بیا تا با تو هم‌بستر شوم، شاید خداوند فرزندى به ما دهد که ذکر خداوند متعال بگوید. سایه‌ی عمر ما به لب دیوار رسیده. شاید چنین یادگارى بگذاریم!» سلیمان(ع) از سخن او تعجّب کرد و گفت:

«هذهِ النِّیَّهُ خیرٌ مِن مَملِکَتِى؛»

«این نیّت (داشتن فرزند ذاکر) بهتر از همه مملکت من است.»

 

اشتراک گذاری
برچسب‌ها:

مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *