شکایت پیرزن از باد
خداوند سلیمان(ع) را بر همه موجودات مسخّر کرده بود. روزى پیرزنى که بر اثر وزش باد از بام به زمین افتاده بود و دستش شکسته بود نزد سلیمان آمد و از باد شکایت کرد.
حضرت سلیمان(ع) باد را طلبید و شکایت پیرزن را به او گفت. باد گفت: خداوند مرا فرستاد تا فلان کشتى را که در حال غرق شدن بود، به حرکت درآورم و سرنشینان آن را نجات دهم. در بین راه، به این پیرزن که بر پشتبام بود برخوردم، پاى او لغزید و از بام به زمین افتاد و دستش شکست. (من چنین قصدى نداشتم، او در راه من بود و چنین اتّفاقى افتاد).
حضرت سلیمان(ع) از قضاوت در این مورد درمانده شد و عرض کرد: «خدایا چگونه در مورد باد قضاوت کنم؟» .
خداوند به او وحى کرد: «به هر اندازه که به آن پیرزن آسیب رسیده، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن کشتى که به وسیله باد از غرق شدن نجات یافتهاند بگیر و به آن پیرزن بده، زیرا به هیچ کس در پیشگاه من نباید ستم شود.